Oct 3, 2007

امامت و امارت

نويسنده: اسماعيل كاظمي
الحمدلله وحده و الصلاة و السلام علي من لا نبي بعده و علي آله و اصحابه الذين اوفوا عهده اما بعد: از آنجا كه خجسته ايام ميلاد حضرت ختمي مرتبت پيامبر بزرگ را در پيش رو داشتيم لازم دانستم كه مقاله ام را در زمينه شيوه هاي نزديك شدن قلبها به يكديگر بنويسم. در اين مقاله سعي شده موارد زيربنايي راه حلهاي نزديك شدن افكار مسلمين به يكديگر و تفاهم آنان با هم از طريق شناسايي دقيق و صحيح عقايد هر دسته و يافتن (ما به الاشتراك ) ميان آنها بررسي شود. زيرا زماني كه فرقه اي از عقائد فرقه ديگر بي خبر باشد خود را از او دور و بيگانه مي شمارد . و وحدت خويش را با او ناممكن تصور مي كند. انا همينكه پرده بي خبري كنار زده شود در نور آگاهي و دانش از عقايد يكديگر زمينه تفاهم و تقريب فراهم خواهد آمد. از اينجاست كه دانستن موارد مشترك مي تواند در حل موارد اختلافي مسئله اي كه ميان مسلمين بيشتر مطرح است و درباره آن بحث كرده اند و آراء مختلفي اظهار گرديده مسئله امامت وخلافت است . موضوع امامت از موضوعات مهم عالم اسلام است كه پس از قرنها هنوز مورد نزاع و اختلاف ميان مسلمين است و هر كس قلم به دست گرفته و فراخور معلومات و پندار خويش و بدون توجه به عواقب آن مطالبي نوشته و به گروهي ديگر طرفداري مي كند. اما آنچه در اين مقاله به آن مي پردازيم چند مسئله است.
اول اينكه : آيا امامت همان امارت است يا جدا از امارت و حكومت است ؟
دوم اينكه : شيوه برخورد ائمه با حكام و ولات معاصرشان چگونه بوده است؟
سوم : نظريه امامان در امور خلافت چيست؟
مسئله اول: شك نيست كه موضوع امامت از ديدگاه قرآن به اعتبار ماهيت، از حكومت و امارت جدا است، و به مقام مرتبه اي تلقي مي شود كه به ملكات و كمالات نفساني انسان بستگي دارد، چه مي خواهد كه امامت تشريعي باشد يا غير تشريعي !!
امامت تشريعي: يعني خداي متعال از طريق وحي ، كسي يا كساني را به امامت منصوب مي كند چنانكه درباره حضرت ابراهيم عليه السلام مي فرمايد ( و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما )
يعني زمانيكه ابراهيم را خداوندش با كلماتي آزمود پس ابراهيم آنها را تمام كرد آنگاه خداوند گفت : من تو را امام مردم قرار دادم و برخي از فرزندان حضرت ابراهيم كه پيامبران بني اسرائيل باشند با همين مقام منصوب شدند. چنانكه در آيه بالا آمد حضرت ابراهيم درخواست مقام مزبور را براي فرزندان خود نيز نمود. (قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين) كه خداوند ايشان را بطور مشروط پذيرفت چنانكه در مورد پيامبراني كه از ذريه حضرت ابراهيم هستند مي فرمايد ( و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافله و كلا جعلنا صالحين و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات )
يعني به ابراهيم ، اسحق و يعقوب را (اضافه بر اسحاق ) بخشيديم و همه را از صالحان قرار داديم و آنها را اماماني قرار داديم كه به فرمان ما هدايت كنند و از انجام كارهاي نيك را به آنها وحي كرديم. انبياء بني اسرائيل كه از نژاد حضرت ابراهيم هستند مي فرمايد: (و لقد آتينا موسي الكتاب فلا تكن في مريه من لقائه و جعلناه هدي لبني اسرائيل و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون )
امامت غير تشريعي : يعني امام از طريق وحي، مشخص نمي گردد ولي به توفيق الهي مورد توجه و اقتداي اهل تقوا قرار مي گيرد. چنانكه در قرآن مي خوانيم افراد با تقوا مي گويند: (واجعنا للمتقين اماما) يعني ما را پيشواي اهل تقوا قرار ده .
چنانكه ملاحظه مي شود در اين آيه خداوند به مسلمين دستور مي دهد كه از او بخواهند تا ايشان را به مقام امامت متقيان بگمارد. يعني به مرحله اي برسند كه سرمشق اهل تقوا قرار گيرند.
پس امامت چه تشريعي باشد يا غير تشريعي، مقامي است كه با كمال نفساني و لياقت روحي پيوند دارد. و به هيچ وجه قابل غصب و سلب نيست. يعني كسي نمي تواند مقام مزبور را از انسان بگيرد.
ثانيا مردمي كه از چنين امامي پيروي مي كنند، تبعيت آنها بنا بر ارادت و علاقه و كشش عاطفي و اخلاقي مي باشد و اين هر دو ويژگي با (حكومت ) فرق دارد كه قابل غصب بوده و علاوه بر آن اطاعت مردم از حاكم و والي ممكن است با كراهت و جبر همراه باشد. نتيجه اين كه مقام امامت به اعتبار ماهيت باشد (چه تشريعي يا غير تشريعي ) ولي به حكومت نرسد. يا بنا بر مصلحتي حكومت را به ديگري تفويض كند، چنانكه انبياء بني اسرائيل به درخواست حضرت ابراهيم مقام امامت داشتند ولي گاهي امارت را به ديگري مي سپردند. شاهد ما اين آيه كريمه است (الم تر الي الملا من بني اسرائيل من بعد موسي اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا)
گروهي از بني اسرائيل پس از موسي از پيامبر زمان خود درخواست نمودند كه پادشاهي براي ايشان ارسال دارد. در آيه بعد مي فرمايد: (قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا)
يعني پيامبر ايشان به آنها گفت: خداوند! طالوت را به پادشاهي شما فرستاد . بنابر اين پيامبر مزبور هر چند عهده دار مقام امامت بود ولي پادشاهي و حكومت را به ديگري سپرده بود.
نتيجه اينكه امامت حضرت علي رضي الله عنه هيچ ربطي به امارت ايشان ندارد. زيرا آنحضرت در علم و تقوا و ديگر فضايل اخلاقي مقتداي مسلمين بودند.
مسئله دوم درباره شيوه برخورد ائمه با حكام و ولات طبق مدارك اهل تشيع رفتار علي و اولاد بزگوار آن حضرت با خلفاي راشدين به نحوي بوده كه با بيعت و موافقت قرين گرديده است.
مؤيد اين سخن نامه بر جاي مانده از حضرت علي (رض ) است كه قديميترين مورخ شيعي يعني : ابو اسحق، ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي در كتاب الغارات آورده همچنين در كتاب مستدرك نهج البلاغه اثر فقيه اماميه شيخ هادي كاشف الغطاء آمده است: ( من كتاب له عليه السلام: امر جماعه من اصحابه ان يقرووه علي شيعه بين لهم ما يقوله فيما تسالوه عنه اما بعد... فلما مضي تنازع المسلمون الامر بعده، فوالله ما كان يلقي في روعي و لا يفطر علي بالي ان العرب تعدل هذا الامر عني، فيما زاعني الا اقبال الناس علي ابي بكر و اجفالهم اليه، فامسكت يدي، و رايت اني احق بمقام محمد في الناس، فلبثت بذلك ما شاءالله، حتي رايت راجعه من الناس رجعت عن الاسلام يدعون الي محمودين محمد و مله ابراهيم، فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري في الاسلام ثلما و هدما، تكون اله المصيبه اعظم من فوت ولايه امركم التي هي متع ايام قلائل، ثم يزول ما كان منها كما يزول السراب، فبايعت ابابكر عند ذلك و نهضت معه في بلك الاحداث حق زهق الباطل و كانت كلمه الله هي العليا و ان رغم الكافرون فصحبته مناصحا، و اطعته فيما اطاع الله فيه جاهدا فلما احتضر بعث الي عمر فولاه، فسمعنا و اطعنا و بايعنا و ناصحنا الي آخر الكتاب) يعني: از نامه هاي آن حضرت است كه به گروهي از ياران خويش فرمان دادند تا اين نامه را براي پيروانشان بخوانند. اما بعد از رسول خدا (ص ) چون از دنيا رحلت فرموند:
مسلمين در كار زمامداري بعد از وي با يكديگر كشمكش پرداختند. پس سوگند به خدا، در دلم نمي گذشت و به ذهنم خطور نمي كرد كه عرب امر حكومت را از من برگرداند و مرا به شگفت نياورد مگر روي آوردن و شتافتن مردم به ابوبكر، پس من دست نگه داشتم و ديدم كه من به مقام محمد (ص ) در ميان مردم سزاوارتر هستم : لذا تا مدتي كه خدا خواست درنگ نمودم تا اينكه ديدم گروهي از مردم مرتد شده از اسلام برمي گردند و به سوي نابودي آئين محمدي (ص ) و دين ابراهيم (ع ) دعوت مي كنند. پس ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمين برنخيزم شكاف و ويراني بزرگي در اسلام ببينم كه مصيبت آن بزرگتر از فوت ولايت و سرپرستي كار شما باشد كه كالاي چند روز اندك است، سپس مانند سرابي محو مي گردد.
در آن هنگام با ابوبكر بيعت نمودم و به همراه او در آن حوادث قيام كردم تا باطل از ميان رفن (و گفتار خدا والاتر است هر چند بر خلاف ميل كافران باشد) پس با ابوبكر از راه خير خواهي مصاحبت كردم و در آنچه خدا را فرمان مي برد با كوشش تمام او را اطاعت نمودم. آنگاه چون به حال احتضار رسيد ولايت و حكومت را به عمر سپرد و ما بيعت كرديم و اطاعت نموديم و خيرخواهي نشان داديم ... تا آخر نامه. و باز در جايي ديگر در نهج البلاغه ، حضرت مي فرمايند (فنظرت في امري فاذا اطاعتي قد سبقت بيعتي و اذا الميثاق في عنقي لغيري ) يعني در كار خود نگريستيم و ديدم اطاعت من از فرمان رسول خدا (ص ) بر بيعت من پيشي گرفته و پيمان براي بيعت با غير خودم بر گردن دارم شار حين نهج البلاغه نوشته اند كه پيامبر خدا (ص ) به حضرت علي (رض ) توصيه كرده اند كه اگر در كار حكومت اختلافي پيش آمد تو با كسيكه مسلمين با او بيعت كرده اند باش.
از همين رو در كتاب كشف المحجه اثر سيد بن طاووس يكي از علماي بزرگ برادران تشيع آمده كه گروهي پس از وفات رسول خدا (ص ) بنزد حضرت علي آمدند و از آن حضرت خواستند تا براي بدست گرفتن زمام امور تلاش كند و با خليفه به مخالفت برخيزد ولي حضرت علي (ع ) از اين كار خودداري نمود و آشكارا گفت: كه پيامبر به من وصيتي فرموده و من با رسول خدا در اين باره ميثاقي دارم كه نمي توانم آن را نقض كنم ، در طول دوران خلافت حضرت ابوبكر (رض ) و عمر (رض ) مكررا مورد مشورت و خيرخواهي و رهنمائي خلفا قرار داشتند . چنانكه در زمان خلافت حضرت عمر بن خطاب در فتح ايران و جنگ روم حضرت عمر (رض) با حضرت علي (رض ) مشورت كردند راهنمائي خواستند كه حضرت راهنمائي بسيار مدبرانه اي نمودند (و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج الي غزو الروم ... انك متي تسير الي هذا العدو بنفسك قتلهم فتنكب لا تكن بله مسلمين كانفه دون اقصي بلادهم ليس بعدك مرجع يرجعون اليه ، فابعث اليهم رجلا مجربا و احضر معه اصل البلاء و النصيحه فان اظهر الله فذالك ما تحب و ان تكن الخري كنت ردءا للناس و مثابه للمسلمين )
يعني هنگامي كه حضرت عمربن الخطاب براي رفتن به جنگ روميان با حضرت علي (رض ) مشورت نمودند... هر گاه تو خود به سوي اين دشمن حركت كني و در برخورد با ايشان شكست بخوري براي مسلمانان كه در شهرهاي دور درست زندگي مي كند پس از تو مرجعي نمي ماند كه به سوي او باز گردند بنابر اين مردي جنگ آور به سوي ايشان بفرست و كساني را كه تحمل گرفتاري نبرد را دارند و از خيرخواهي و راهنمايي دريغ نمي كنند به همراه وي روانه ساز كه اگر خداوند پيروزي نصيب كرد همان است كه تو دوست داري و اگر ماجراي ديگري پيش آمد در آن صورت تو يار و پناه مسلمين هستي . و نيز در مورد مشورت حضرت عمر بن الخطاب (رض ) با آن حضرت براي شركت در جنگ ايران مي فرمايد: (و قد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه ان هذا الامر لم يكن نصره و لا خذ لانه بكثره و لا بقله و هو دين الله الذي اظهره و جنده الذي اعده و امده ، حتي بلغ ما بلغ و طلع حيث طلع و نحن علي موعود من الله و الله منجر وعده و ناصر جنده و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه فان انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بهذا فيره ابدا و العرب اليوم و ان كانوا قليلا فهم كثيرون بالاسلام ، عزيزون بالاجتماع ، فكن قطبا و استدر الرحي بالعرب و اصلهم دون نار الحرب فانك ان شخصت من هذا الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها و اقطارها حتي يكون ما تدع ورائك من العورات اهم اليك مما بين يديك و ان الاعاچم ان ينظروا اليك غدا يقولوا: هذا اصل العرب فاذا استطعتموه استرحتم ، فيكون ذلك اشد لكلبهم عليك و طمعهم فيك) از سخنان حضرت علي (رض ) است با حضرت عمر بن خطاب (رض ) هنگاميكه حضرت عمر (رض ) به جنگ پارسيان با آن حضرت مشورت مي نمايد: نصرت و پيروزي اين دين و شكست آن ، از روز آغاز به فراواني سپاه و يا به كمي لشكر نبوده است بلكه اين دين خدا است كه پيروزش كرده و سپاه حق است كه آنرا آماده ساخته و ياريش نموده تا آن جايگاهي كه لازم است خود را برساند و در آن افقي كه بايد طلوع كند و آشكار شود و ما در انتظار وعده الهي هستيم و خدا به وعده اش وفا مي كند و سپاهش را ياري مي فرمايد:
جايگاه سرپرست و قيم امور ، مانند رشته مهره هايي مي باشد كه مهره ها را گرد هم مي آورد و به يكديگر مي پيوندد، همينكه رشته پاره شد مهره ها پاره مي گردند و هر كدام به سوئي مي رود و هرگز همه آنها گرد نمي آيند و امروز هر چند عرب به جمعيت ، اندك است ولي به نيروي اسلام . بسيار مي باشد و در سايه وحدت و يگانگي پيروز است پس تو قطب آسيا باش و آسيا را به كمك عرب بگردان و به جاي اينكه به نبرد روي ، آنان را به آتش پيكار درآور زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون روي عرب از اطراف و جوانب اين سرزمين (شورش مي كنند) و پيمان تو را مي شكنند تا جايي كه مي بيني پاسداري از سر حد حدات سرزمين خودت كه آنرا پشت سر نهاده اي از كشوري كه پيش روي داري اهميت بيشتري دارد و پارسيان چون تو را ببينند گويند اين رشته عرب است ! اگر آنرا قطع كنيد آسوده خواهيد شد و اين موجب مي شود كه حرص آنها در جنگ با تو و طمعشان در كشتن تو سخت تر گردد...
ا
ز اين عبارت به طور واضح خيرخواهي و تاييد و موافقت آن حضرت با حضرت عمر (رض ) كاملا آشكار است به خصوص در آنجا كه مي فرمايد: ليس بعدك مرجع يرجعون اليهم يعني مرجعي پس از تو نيست كه مردم به طرف او باز گردند و جمع شوند و نيز مي فرمايد: (تكن قطبا و استدرا الرحي ) يعني تو قطب (مركز) آسيا باش و آسيا را بگردان . و در جايي ديگر حضرت از شيوه و رفتار حضرت ابوبكر و عمر و عثمان ( رضوان الله عليهم اجمعين ) اظهار رضايت و خرسندي مي فرمايد و در مدح آنها خطاب به حضرت عثمان (رض ) مي فرمايد: ( و الله ما ادري ما اقول لك ! شيئا تجهله و لا ادلك علي امر لا تعرفه انك لتعلم ما نعلم ما سبقناك الي شيي ء فنخبرك عنه و لا خلونا بشي ء فنبلغك و قد رايت كما راينا و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول الله (ص ) كما صحبنا و ما ابن ابي قحاغه و لا ابن الخطاب باولي بعمل الحق منك ) يعني سوگند به خدا نمي دانم كه به تو چه بگويم ؟ چيزي نيست كه بدانم و تو آنرا نداني ! و تو را بر كاري نمي توانم راهنمائي كنم كه تو آنرا نشناسي ! تو مي داني آنچه را كه ما مي دانيم و ما در هيچ چيز بر تو سخت نگرفتيم تا از آن آگاهت سازيم و در هيچ حكمي (با پيامبر) خلوت نگرديم تا آنرا به تو برسانيم و همانگونه كه از او شنيديم تو هم شنيده اي ، و تو با پيامبر خدا (ص ) به همان صورت كه ما مصاحبت داشتيم ، مصاحب بودي و پسر ابي قحافه (ابوبكر ) و نه پسر خطاب (عمر) از تو سزاوارتر بر عمل به حق نبودند ! به طوريكه دو تن از علماي بزرگ اهل تشيع بنامهاي (سيد بن طاووس ) در كتاب كشف المحجه و (محمد بن يعقوب كليني ) در كتاب الرسائل از زبان حضرت علي (رض ) درباره حضرت ابوبكر و حضرت عمر (رض ) مي نويسد (فولي ابوبكر فقارب و اقتصد ) يعني : حضرت ابوبكر (رض ) ولايت (خلافت ) را با صدق نيت بدست گرفت و به راه اعتدال رفت .
و درباره حضرت عمر بن خطاب چنين آمده (و كان عمر مرضي السيره من الناس ) يعني : رفتار حضرت عمر (رض ) از ميان اشخاص در نظر عموم مردم پسنديده و موجب رضايت بود . با اين بيانات معلوم مي شود كه مقام امامت ربطي به امارت ندارد و حضرت علي (رض ) ضمن تائيد خلافت خلفاء با ايشان بيعت مي كنند و خلافت آنها را قانوني و درست مي دانند. و از حضرت زيدبن علي (رض ) درباره خلافت حضرت ابوبكر و عمر نقل شده است زماني كه از ايشان درباره خلافت اين حضرت سوال مي شود و مي پرسند كه نظر شما درباره خلافت ابوبكر و عمر چيست ؟ حضرت زيد بن علي (رض ) مي فرمايند: (رحمهما الله و غفرلهما، ما سمعت احدا من اهل بيتي يتبرا منهما و لا يقول فيهما الا خيرا) يعني خداونآندو را رحمت كند و بيامرزد ، نشنيدم از هيچ يك از افراد خانواده ام د كه از آنها بيزاري بجويد و به جز نيكي درباره آنها چيزي بگويد)
همچنين از حضرت امام علي بن الحسين (رض ) روايت است كه مي فرمايد: (گروهي از اهل عراق نزد من آمدند و درباره حضرت ابوبكر و عمر و عثمان سخناني گفتند: چون سخنان آنها تمام شد آنگاه امام به ايشان فرمود: آيا شما جزء مهاجرين اولين هستيد كه خدا درباره آنها مي فرمايد(آنانرا از خانه ها و اموالشان بيرون راندند در حالي كه فضل و خشنودي خدا را مي جويند و خدا و رسول او را ياري كردند و آنان در ايمان راستگو هستند) اهل عراق گفتند: خير! ما از آن گروه نيستيم ! دوباره امام پرسيدند : آيا شما جزء انصار هستيد كه خدا در حقشان مي فرمايد: (پيش از مهاجران در سراي هجرت جاي گرفتند و در ايمان استوار شدند و كساني را كه به سوي آنها مهاجرت كردند دوست مي دارند و هيچ گونه حسدي از آنچه به مهاجران داده شده در دل خود نمي يابند و هر چند نياز داشته باشند آنها را بر خودشان مقدم مي دارند ... ) اهل عراق گفتند: خير! ما از انصار هم نيستيم ! پس امام فرمود: شما خود انكار كرديد كه در زمره يكي از اين دو دسته باشيد. پس من گواهي مي دهم كه شما از دسته سوم هم نيستيد كه خداي عزوجل درباره ايشhk
ايشان مي فرمايد : (كساني كه پس از مهاجرين و انصار آمدند مي گويند؛ خداوندا! ما و براران ما را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز و در دل ما نسبت به مومنان كينه اي قرار نده، خداوندا تو رئوف و مهرباني ) . بيرون رويد كه خدا هر چه سزاوار آن هستيد با شما بكند .
ودر جاي ديگر حضرت امام علي بن الحسين در صحيفه سجاديه خويش در مدح صحابه به خصوص خلفاء مي فرمايد: ( الهم و اصحاب محمد، خاصه الذين احسنوا الصحابه و الذين ابلق البلاء الحسن في نصره و كانفوه و اسرعوا الي و فادته و سابقوا الي دعوته و استجابوا له حيث اسمعهم حجه رسالاته و فارقوا الازواج و الاولاد في اظهار كلمته و قاتلوا الاباء و الابناء في تثبيت نبوته و ... اوصل الي التابعين لهم باحسان الذين (يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان خير جزائك ) يعني خداوندا عموم اصحاب محمد (ص ) را مشمول رحمت خويش فرما. مخصوصا آنانكه رعايت مصاحبت آن حضرت را به خوبي نمودند و در ياري او آزمايش نيكو دادند و به كمك وي برخاستند و به سوي رسالتش شتافتند و به قبول دعوتش از ديگران سبقت گرفتند و چون دليل رسالت خود را بگوش آنان رسانيد استجابن كردند و در راه آشكار ساختن سخن و پيام او از همسران و فرزندان خود جدا شدند و به خاطر تثبيت نبوت او با پدران و پسران خويش جنگيدند... و به كسانيكه ايشان را با نيكوكاري پيروي كردند و گفتند ) خداوندا ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشي گرفتند بيامرز، بهترين پاداش را بده ) علاوه بر آنچه گذشت حسن سلوك حضرت علي (رض ) و فرزندان گرامي آن حضرت با خلفاء نظير شراكت در ولايت، اقتدا به ايشان در نماز و تزويج دخترشان ام كلثوم با حضرت عمر بن خطاب (رض ) و ناميدن فرزندان خود به نام خلفاء و امثال اين امور كه شيعه و سني متفقا آنها را نقل كرده اند مؤيد اين است كه مسئله امامت از امارت جدا بوده و آنها با همديگر هيچگونه كدورت و ناراحتي نداشته اند. چنانكه شيخ حر عاملي در كتاب (وسايل الشيعه الي تحصيل مسايل الشريعه ) از قول حضرت علي (رض ) مي نويسد : ( قر انكح رسول الله صلي الله عليه و آله و صلي علي عليه السلام و راءهم ) يعني رسول خدا (ص ) با ايشان (خلفاء ) مناكحت نمودند. (دختر ابوبكر و عمر را بزني گرفت و دخترش را به حضرت عثمان داد) و حضرت علي (رض ) پشت سر آنها نماز مي خواند
و مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرف الدين كه يكي از علماي بزرگ و دانشمندان طراز اول شيعه در قرن اخير است مي گويد: اما صلوه علي (ع ) وراء ابي بكر و عمر فليست تقيه اذ حاشا الامام ان يجعل عبادته تقيه و يجوز للشيعي ان يقتدي بالسني ) يعني (اما نماز حضرت علي (رض ) پشت سر ابوبكر و عمر، از راه تقيه نبوده چون امام منزه و دور است از اينكه عبادت خود را به طور تقيه انجام دهد و جايز است كه شيعي در نماز به سني اقتدا كند ) و حضرت علي (رض ) دختر محبوب خويش خواهر امام حسن و حسين (رض ) را به نكاح حضرت عمر بن الخطاب در مي آورند. چنانكه در كتاب تهذيب الاحكام اثر شيخ طوسي به اين ازدواج اشاره شده است (محمد بن الحسن (الطوسي ) باسناده ... عن جعفر عن ابيه عليه السلام : قال ماتت ام كلثوم بنت علي عليه السلام و ابنها زيد بن عمر بن الخطاب في ساعه واحده لا يدري ايها هلك قبل يورث احدهما من الاخر و صلي عليها جميعا ) يعني : شيخ محمد حسن طوسي به اسناد خود از جعفر از پدرش (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمودند ام كلثوم دختر علي عليه السلام و پسرش زيد فرزند عمر بن الخطاب در يك لحظه مردند و معلوم نشد كه كداميك قبل از ديگري وفات كرده است ناچار هيچكدام از ديگري ميراث نبردند و بر هر دو نماز ميت خوانده شد.) و همچنين امامان فرزندان خويش را به نامهاي مبارك خلفاء نام گذاري مي كردند بعنوان نمونه در كتاب منتهي الامال كه يكي از كتب معتبر شيعه است درباره فرزندان حضرت علي و ديگر امامان مي آورد: ابوبكر بن علي (ع ) مادرش ليلي ، بنت مسعود بن خالد است . و نيز از پسران امير المومنين (ع ) پنج نفر فرزند آوردند ، امام حسن و امام حسين و محمد بن الحنيفه و عباس و عمر الاكبر و نيز در همان كتاب از عثمان بن علي نام برده شده است . و امثال اين آثار در كتب حديث و فقه برادران اهل تشيع زياد ملاحظه مي شود و همه دلالت بر اين دارند كه روش ائمه و بزرگان با خلفاء بسيار بسيار پسنديده و محترمانه بوده و مسئله امارت از امامت جدا بوده است و آنها به هيچ عنوان مسئله خلافت بعد از نبوت راغصب ندانسته بلكه آن را با بيعت و موافقت قرين گردانيده اند و ما هم اميدواريم كه با اقتداء به امامان به حسن تفاهم برسيم و نزاع ها و كدورتها محو گردد.